بلوچستان سرزمین و موطن ماست که هزاران سال است پدران و اجداد ما در این سرزمین زیسته اند و حکومت خود را داشته اند ولی اکنون در بلوچستان ما دیگران بر ما حکومت می کنند و ما بردگان آنها شده ایم و نه تنها خود را مالک و صاحب سرزمینمان قلمداد می کنند که حق خواهی ما را با جنایت و کشتار و تجاوز پاسخ می دهند.
هنگامیکه وضعیت فعلی و برده گونه ملت بلوچ را می بینم به یاد سخنرانی یک آفریقائی در زمان آپارتاید حاکم بر آفریقای جنوبی می افتم که نلسون ماندلا قسمتی از آن سخنرانی را در کتابش (راه دشوار آزادی) نقل کرده است.
آن آفریقائی در جشن مخصوصی که برای بالغ شدن نلسون گرفته شده بود ( در آفریقا مرسوم بود که هنگام بالغ شدن نوجوانان جشن گرفته می شد و به آنها هدایائی داده می شد)
چنین گفت:(اکنون پسران جوان ، ثروتمند و زیبای ما ، گلهای قبیله خوسا (قبیله نلسون) ، غرور ملت ما در اینجا نشسته اند .ما مراسمی را به پایان رسانده ایم که به آنها وعده مرد شدن می دهد اما من در اینجا می گویم که این وعده ، وعده ای پوچ و خیالی است ، وعده ای که هیچ گاه نمی تواند عملی شود ، چون ما ، مردم خوسا و همه سیاهان آفریقای جنوبی ملتی شکست خورده هستیم . ما در کشور خود اسیر و برده هستیم .ما در خاک خود مستاجر و بدون زمین هستیم . ما از داشتن هرگونه قدرت و کنترلی بر سرنوشت خود در سرزمین محل تولد خود محرومیم . جوانان ما به شهرها می روند و آنجا در حلبی آبادها زندگی می کنند و الکل می نوشند و همه اینها به این دلیل است که ما زمینی نداریم که به آنها بدهیم تا روی آن کار کنند و در آنجا خوشبخت و مرفه باشند و زاد و ولد کنند . آنها در اعماق معدن مردهای سفید پوست ، ریه های خود را با سرفه بیرون می ریزند ، سلامتی خود را از دست می دهند و هیچگاه روی خورشید را نمی بینند تا مردان سفید پوست بتوانند با راحتی و خوشبختی زندگی کنند.درمیان این جوانان روسائی وجود دارند که هیچ گاه ریاست قبیله ای را نخواهند داشت زیرا ما قدرت حکومت بر خودمان را نیز نداریم . درمیان این جوانان سربازهائی هستند که هیچ گاه در جنگ شرکت نخواهند کرد چون سلاحی برای جنگیدن نداریم در میان آنها استادانی هستند که هیچ گاه تدریس نخواهند کرد چون محلی برای تدریس نداریم. توانائیها ، هوش و ذکاوت و آروزهای این جوانان در راه تلاش برای تامین زندگی خود از طریق انجام ساده ترین و بی اهمیت ترین کارها برای سفید پوستها به باد خواهد رفت.هدایائی که امروز به این جوانان دادیم بی ارزش هستند ، چون قادر نیستیم بزرگترین هدیه که همان آزادی و استقلال است به آنها ببخشیم.)
این کلمات را چندین بار خواندم و باز هم خواندم و هر کلمه آن من را به یاد بلوچستان می انداخت که ما چگونه در سرزمین خود هیچ اختیار و اقتداری بر سرنوشت خود نداریم و چگونه جوانان ما به جای تحصیل دنبال بی اهمیت ترین کارها هستند و چگونه اشغالگران سرزمینم ملتم را مورد تحقیر و تذلیل قرار می دهند و چگونه خانه های مالکان این سرزمین بر روی خواهران و مادرانم ویران می گردند و چگونه ناموسم مورد تعرض بیگانگان بی شرف قرار می گیرد و ناگهان به ذهنم آمد که آپارتاید در بلوچستان به مراتب بدتر از نمونه اش در آفریقای جنوبی است زیرا این آفریقائی به آسانی توانست حرفهای دلش را بزند اما اگر من شمه ای از این حرفها را بزنم فردایش طناب دار گلویم را خواهد سائید ولی به هر حال پیروزی سیاهان بر آپارتاید در آفریقا روزنه امید را بر رویم می گشاید و به امید روز پیروزی دلم آرام می گیرد و از سوئی قیام جوانان بلوچستان امیدم را به یقین تبدیل می کند و به یقین می دانم که روزی در سرزمینم آزادخواهم بود و ملت بلوچ را حاکم بر سرزمینشان خواهم دید.
دلاور بلوچ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر